جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

اندر حکایت آن آش!

سلام

سه چهار سال پیش بود. یه روز پنجشنبه و من پزشک یکی از درمونگاه هایی که همیشه خدا شلوغ بود. من هنوز هم نفهمیدم که چرا یه روستا با این جمعیت باید هرروز این همه مریض داشته باشه. شاید به قول یکی از دوستان چون هیچ جای دیگه ای برای وقت گذرونی توی این روستا نیست مردم هرروز میان درمونگاه و با یه حق ویزیت به شدت ارزون چند دقیقه ای با یه نفر صحبت میکنن تا دلشون باز بشه!

ظهر بود و درمونگاه بالاخره خلوت شده بود. آخرین مریضها رو هم دیدم و براشون نسخه نوشتم درحالی که مطمئن بودم خیلی از اونها روز شنبه هم دوباره همین جا هستن. آخرین مریض که بیرون رفت چند لحظه صبر کردم تا مطمئن بشم کس دیگه ای نمیخواد بیاد توی مطب، بعد از روی صندلی بلند شدم و شروع کردم به آماده شدن برای رفتن. پاهام اول خشک شده بودن اما بعد از چند قدم حرکتشون طبیعی شد. از مطب بیرون اومدم، با پرسنلی که قرار بود با هم برگردیم ولایت هماهنگ کردم و به طرف ماشین رفتیم.

دم در درمونگاه بودیم که خانم 《ی》مسئول داروخونه صدام کرد و گفت: دارین میرین دکتر؟ یه لحظه صبر کنین من آش پختم بیارم بخورین. من زیاد اهل خوردن آش نیستم اما وقتی دیدم قدمهای خانمهای همراهمون سست شده برگشتم! حقیقتش کلی هم تعجب کردم که چطور فرصت کرده آش بپزه؟

من یه بشقاب آش خوردم و هرچقدر تعارف کردند نتونستم بیشتر بخورم. بعد هم منتظر شدم تا بقیه پرسنل هم آششونو بخورن و بعد رفتیم و سوار ماشین شدیم.

یک هفته دیگه هم گذشت. پنجشنبه هفته بعد بود که دوباره به همون درمونگاه رفتم. و جالب این که دوباره همون صحنه ها عینا تکرار شد. وقتی سوار ماشین شدیم و راه افتادیم از خانمهای همراه پرسیدم: جریان این آش چیه؟ خانم 《ی》اهل این کارها نبود. خانمها اول یه نگاهی به هم کردن، بعد کمی دم گوش هم پچ پچ کردن و بالاخره یکیشون گفت: حقیقتش یه دعا گرفته که باید شش تا پنجشنبه آش بپزه و این دعا رو بهش بخونه و به یه تعداد خاصی بده این آشو بخورن تا مرادشو بگیره. گفتم: حالا چه مرادی هست؟ یکی از خانمها شروع کرد به خندیدن و اون یکی سرشو انداخت پایین و سومی گونه هاش قرمز شد. گفتم: فهمیدم نمیخواد بگین!

هفته بعد یه روز توی اواسط هفته رفتم اونجا. وقتی برای یه کاری رفتم توی داروخونه مرکز با دیدن یه پسر جوون و خوش تیپ که روپوش سفید پوشیده بود و مشغول کار بود تعجب کردم. خانم 《ی》 جلو اومد و با لبخند گفت: خیلی وقت بود که می گفتم کارم خیلی زیاده و نیاز به کمک دارم، بالاخره یه همکار برام فرستادن! از داروخونه که اومدم بیرون به خودم گفتم: یعنی واقعا دعا داره اثر میکنه؟! همون شب وقتی داشتم با خانم دکتر 《ف》 دندون پزشک سابق مرکز که چند هفته پیش به یه مرکز دیگه منتقل شده بود چت میکردم براش جریان آشو هم گفتم. خانم دکتر چند دقیقه ساکت شد و بعد گفت: ببخشید میشه اگه واقعا دعا اثر کرد به من هم اطلاع بدین؟!

چند هفته توی اون درمونگاه نرفتم ولی دیگه خودم هم کنجکاو شده بودم! وقتی بعد از چند هفته رفتم اونجا یه سر رفتم توی داروخونه که دیدم خبری از خانم 《ی》نیست و پسر همکارش اونجا تنهاست. وقتی از داروخونه بیرون اومدم از یکی از پرسنل پرسیدم: پس خانم 《ی》 کجاست؟ گفت: فهمیدن داره از داروهای داروخونه میدزده اخراجش کردن! نمیدونم بالاخره آش اثر خودشو گذاشته بود یا نه؟!

پ.ن۱: شرمنده اما نتونستم با یه پست خاطرات شروع کنم. انشاالله دفعه بعد.

پ.ن۲: حروف استفاده شده برای مسئول داروخونه و دندون پزشک کاملا تصادفی انتخاب شدند و ربطی به اسم یا فامیل اونها نداره.

پ.ن۳: از خانم 《ی》بی خبرم اما دکتر 《ف》حدود یک سال هست که ازدواج کرده.

پ.ن۴: کار دندونهام داره تموم میشه و بعدش باید برای آنی نوبت بگیرم. چند سال پیش ماجرای شکسته شدن سه تا از دندونهام و روکش کردنشونو نوشتم (توی یکی از پستهایی که به دلایلی ناچار شدم حذفشون کنم) و حالا جناب دندون پزشک فرمودند دور تا دور اون روکش ها درحال پوسیدنه و یه روز با یه ضربه کوچیک کنده میشن و اون موقع بخش باقی مونده شون اون قدر کوچیکه که دیگه قابل روکش کردن هم نیستند خدا به خیر کنه.

پ.ن۵: نمیدونم تصادفیه یا عمدی ولی سلیقه عماد به طور کلی با من و آنی متفاوته(به قول یه نفر ۳۶۰ درجه!!) از صبح تا شب که مشغول گوش دادن به آهنگ های رپ جدیده، چند ماه پیش اولین گوشی هوشمند خودشو خرید که بعد از چند هفته تحقیق توی نت برخلاف انتخاب من و آنی یه مدل هواوی رو انتخاب کرد و فعلا هم ازش راضیه و از همه مهم تر این که بعد از کلی تحقیق (به قول خودش البته) تصمیم گرفته سال دیگه بره رشته انسانی حتی وقتی به گفته خودش توی مدرسه شون کلا دو نفر قصد دارن برن انسانی! (این بار از عماد نوشتم دیگه از عسل نمی نویسم!)

نظرات 47 + ارسال نظر
Med stu سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:37 ق.ظ

ماکه پزشکی میخونیم چه گلی به سر زدیم اخه آقای دکتر!
جز اینکه ذهن و روح و جسم خسته داریم...
(یک اکسترن که آخرین بخشش روان بوده و قراره یه ماه دیگه پره انترنی بده و بشدت خسته س)

ای بابا
از الان این همه خسته این بعدا قراره چکار کنین؟

تیردخت جمعه 13 دی‌ماه سال 1398 ساعت 10:50 ب.ظ http://stayhungrystayfoolish.blog.ir/

سلام آقای دکتر عزیز
خوشحالم که دوباره نوشته هاتون رو میخونم.
در مورد عماد عزیزتون هم خیلی خوشحال شدم که با فکر خودش و بدون دنباله روی از جو، تصمیمی گرفته! قطعا شما در کنارش خواهید بود و بقیه ی مسیرها رو بهش نشون میدید تا درست تصمیم بگیره!
امیدوارم موفق باشه.

سلام خانم دکتر
سپاسگزارم
برای شما هم در نوشتن توی کانالتون آرزوی موفقیت دارم

معلوم الحال چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1398 ساعت 06:28 ب.ظ http://daneshjoyezaban.mihanblog.com/

با دو تا بسته دارو که آدم رو اخراج نمیکنن.

نمیدونم چند بسته برده بود
ضمنا استخدام که نبود بخش خصوصی بود

ملیکا دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1398 ساعت 01:26 ب.ظ

وقتی میگم همیشه وست داشتم یه وبلاگ بزنم، یعنی تا حالا وبلاگ نداشتم و من اون سودای وبلاگ نویس نیستم!

راست میگینا
چقدر باهوشم من!

اسیه دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1398 ساعت 07:59 ق.ظ http://neqzan.blogsky.com

واقعا دندونپزشکی چیه؟پر میکنند برات سال بعد عصب کشی شش ماه بعد روکش بعد دوباره روکش خراب میشه دندون زیرشم پوسیده بکش بنداز دور ایمپلنت
انگار دورباطل ادم شکنجه میشه تودندونپزشکی

باز بهتر از بی دندون شدنه

امیلی یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1398 ساعت 10:24 ق.ظ http://www.shahrghese.blogsky.com

سلام عالیه اما میشه گفت دکتر ف هم برای خودش اش پخته دعایی که در اش می ریخته را دکتر ف پرسیده خونده گشایش بخت شده اینجا هم همه هواوی دارند بجز من گوشی هواوی هوادار زیاد داره عسل وعمادچطور نمی خواهند مانند شما دکتر باشند به دامپزشکی علاقه دارند برای اینکه من هم چند روز پیش گربه مظلومم رفت به رحمت خدا کیتی گربه بیچاره زیر ماشین رفت گفتند مشکل راه رفتن داره دامپزشک خوب بود زتده می موند

سلام ممنون
نمیدونم شاید
عجب

معلوم الحال یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1398 ساعت 08:34 ق.ظ http://daneshjoyezaban.mihanblog.com/

کارمند داروخونه اون حجم دارو به چه دردش میخوره؟ استامینوفن و ... رو کی میخره؟ :))

عجب دعوایی به راه انداختین زیر پستتون. انسانی چشه؟ :) من 4 سال تجربی خوندم و الان در کسوت یک انسانی درخدمتتونم. همکلاسیای دیگه ای هم دارم که اکثرا از مهندسی و علوم پایه بودن! همه اومدن سمت رشته ما. بقول یکی از بچه ها کارشناسی زپرتی حقوق توی پیام نور هم بخونی بعدش میتونی آزمون وکالت بدی و یه منبع درآمدی برای خودت دست و پا بکنی. الحمدلله توی این مملکت همیشه دعوت هست د: اما بقیه رشته ها چی؟ مریضامون که با کم شدن داروها روز به روز دارن کمتر میشن و از دکتر بی نیاز! مهندسیام در کنار بقیه دوستان اسنپ و تپ30 کار میکنن.

مگه میدونین چه حجمی رو دزدیده بوده؟
مگه من گفتم چشه؟ خیلی هم گوشه

سلام شنبه 7 دی‌ماه سال 1398 ساعت 07:22 ب.ظ

فکر کنم سوءتفاهم شد مسأله قبول داشتن رشته ها نیست اتفاقا الان علوم انسانی در دنیا حرف اول رو می زنه.ودرامدش هم بیشتر از علوم ریاضی یا تجربیه.
منظورم این بود که اگر کسی با پیشینه ریاضی در دانشگاه رشته علوم انسانی بخونه موفق تره.البته این هم شکایتی است که بچه های علوم انسانی دارن ومعتقدن بچه های ریاضی میان حق اونها رو می گیرند.
شاید اشکال از نظام آموزشی ماست که در رشته های علوم انسانی به اندازه کافی به ریاضی پرداخته نمی شده.
از وقتی که بحث ژنتیک بطور جدی وارد رشته علوم تجربی شده بچه های که ریاضی قویتری دارن این درس رو بهتر می گذرونن.
حتی منطق و فلسفه که دروس اصلی علوم انسانی هستن خوب تدریس نمی سه وگرنه اگر مثل کشورهای پیشرفته این دروس خوب تدریس می شد علوم انسانی در کشور ما کارایی بیشتری داشت.

اختیار دارین
حرفتون کاملا منطقیه

ریحانه شنبه 7 دی‌ماه سال 1398 ساعت 01:21 ب.ظ

به نظرم بهترین کار اینکه که قانعش کنید دوتا رشته را با هم بخونه. خیلی درسها که مشترکه. اون درسهای متفاوت رو فقط باید بخونه. بعدم سال چهارم تصمیم میگیره کدوم راه رو بره.

بهش بگید آفرین وکالت خیلی خوبه و تو خیلی باهوشی حتما میتونی و ... و اینکه تحقیق کردید برای وکالت، درصد فلان درس (معمولا ریاضی) هست که خیلی مهمه و تعیین کننده. چون بقیه درصدها رو همه بالا میزنن. این میشه تعیین کننده.
حالا تو که باهوشی و درسا هم آسونه. هر دوتا رشته ادبیات و تجربی (یا ریاضی) را با هم بخون که قوی باشی.
با هم خوندنش را هم میشه با مدرسه هماهنگ کرد. یا کلی کورس آنلاین هست. یا حتی یکیش رو شبانه بخونه. یا بگید برات معلم خصوصی میگیرم. یا ....

فکر نکنم بتونم این همه پشت سر هم جدی صحبت کنم!

سلام جمعه 6 دی‌ماه سال 1398 ساعت 05:40 ب.ظ

تجربه خواننده خاموش وبلاگ شما.دختر من فوق لیسانس دانشگاه شریف دررشته سازه است.بعد از پایان تحصیلات به این نتیجه رسید دوست داره معلم دبستان بشه .چند ساله معلم ریاضی دبستانه.ولی آموزش و پرورش برای استخدام رشته عمران رو قبول نداره.دخترم فوق لیسانس علوم تربیتی گرفت تا بتونه امتحان آموزش و پرورش شرکت کنه.یعنی همون کاری که می تونست با علوم انسانی انجام بده
البته حسن ریاضی خوندن اینه که منطق آدم قوی می شه حتی اگر کسی بخواد در دانشگاه علوم انسانی بخونه بهتره دیپلم ریاضی بگیره تقریبا همه کسانی که با دیپلم ریاضی در دانشگاه علوم انسانی می خونن موفق تر هستن.دلیلش هم حل مسائل سخت باعث می شه مغز مسایل رو بهتر طبقه بندی می کنه .

این قبول نداشتن رشته ها هم حکایتیه برای خودش

زرگانی جمعه 6 دی‌ماه سال 1398 ساعت 05:19 ب.ظ

سلام!
به نظر من اول از پسرتون بپرسین دلش میخواد در آینده چکاره بشه، این خیلی چیزا رو براش روشن میکنه. ولی در کل اگه آدم دنبال ثروت باشه رشته‌های فنی و کارآفرین خیلی بهترن. یکی از بچه‌های فامیل ما الان دبیرستان داره انیمیشن می‌خونه که رشته پولسازی هم هست. برادر همون بچه، عکاسی خونده که اونم رشته خوبیه.
با دانش‌ها و رشته‌های جدید آشناش کنید شاید بیشتر به سلیقه‌اش بخوره. و پولسازترم هستن.
راستی منم گوشی‌ام هواویه، چند ساله استفاده میکنم، الانم یه مدل ۲۰۱۹ شو خریدم که خیلی راضی‌ام ازش.

سلام
ظاهرا که به وکالت علاقه پیدا کرده نمیدونم از کجا

سودا جمعه 6 دی‌ماه سال 1398 ساعت 04:23 ب.ظ

مجددا سلام
همیشه دوست داشتم یه وبلاگ بزنم ، انقدر حرف و داستان دارم که فکر می کنم تا یک سال موضوع برای نوشتن داشته باشم.
اما می ترسم تنبلی باعث بشه نتونم به موقع پست بذارم و جواب کامنت بدم.
خوشحالم که حداقل اسمم باعث شد یادی کنید از سودای وبلاگ نویس.

سلام
بالاخره خودش هستین یا نه؟!

فاطمه جمعه 6 دی‌ماه سال 1398 ساعت 01:46 ب.ظ http://www.fatamfatam2000.blogfa.com

وب خیلی قشنگی دارید
ولی حس خوب بهم منتقل کرد نوشته هاتون :))))
لینک شدید آقای دکتر

سپاسگزارم
ممنون

هیچو جمعه 6 دی‌ماه سال 1398 ساعت 04:48 ق.ظ http://www.hichkade.blogfa.com

شده یه جوری بزنید که پا نشه
تو ایران انسانی خوندن خریته

حسنا پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1398 ساعت 08:29 ب.ظ http://labkhandmizanam.blog.ir

اتفاقا داستان جالبی بود. ولی دزدی از داروخونه؟ بعد داروها رو میفروخته به کجا؟

به نظر من چند حالت برای عماد جان متصوره :
1. فشار جامعه ی دوستان : ولی ازونجایی که تصمیم گرفته بره انسانی با وجود اینکه کسی نمیره انسانی، یعنی چندان هم دلش نمیخواد کنار دوستانش بمونه. پس این فرضیه میتونه رد بشه

2. تاثیر دوستان خانوادگی، دوستان بزرگتر، دوستان مجازی
که با وجود خریدن تلفن همراه کنترلتون روی این شرایط رو کاملاً از دست داده اید و من اگه قرار بود بین پس گرفتن موبایل و اجبار به رفتن به رشته ی دیگه رو انتخاب کنم، گزینه ی اول رو انتخاب میکردم.
یه زمانی که پیش یکی از دبیرامون از پدر و مادرم شکایت میکردم بخاطر اینکه اجازه نمیدادن چت کنم، اون خانم بهم گفت تو یه چیزو میبینی، ولی مامان بابات صدها چیزو. شاید تو بگی خب منکه کار غیراخلاقی یا بدی نمیکنم، ولی خیلی چیزا هست که اونا بهش فک میکنن و تو اصلا کوچکترین ایده ای در موردشون نداری (اونموقغ 14 سالم بود).
حالا میخوام بگم با جامعه ای که من امروز توی دانشگاه میشناسم و میبینم، میبینم پدر و مادرم اگه اونموقع صدچیز به ذهنشون میرسید، خطرها در واقع هزارها چیز بودن و امروز من خطراتی رو میبینم که نسل قبلی هیچ ایده ای در موردش ندارن و فکرشو نمیکنن ممکنه یه روز بچه شون گریبانگیرش بشه.
حالا اینا رو نگفتم که بترسونمتون ها، ولی این گوشی بدچیزیه.

3. میتونیم خوشبین باشیم و بگیم فقط سلیقه ش با شما متفاوته. من خودم هم رپ گوش میدادم و الانم هنوز بعضی از سبکای رپ رو دوست دارم. رپ آهنگ کوبنده و اعتراضیه و با روحیات نوجوانی اتفاقا خیلی سازگاری داره. بچه ها پر انرژی ان، کلاسیک برا ماهاست که عمری ازمون گذشته و میخوایم بنشینیم لب جو و گذر عمر ببینیم D:

متاسفانه دانش بچه ها توی دبیرستان از رشته ها خیلیییییییییییی کمه. خیلی خیلی کم. (پدر مادرها هم همینطور). و یه جورایی میشه که انتخاب رشته برا بچه ها میشه هندونه ی دربسته. چون بچه ها امروز احتمالا فقط به "درس مورد علاقه" و "شغل مورد علاقه" فکر میکنن. ولی واقعا کی فکرشو میکنه یه روز بخاطر اینکه دختر مورد علاقه ت نمیتونه تو فلان کشور اپلای کنه تو هم نمیتونی اپلای کنی؟ یا مثلا چون میخوای بری خواستگاری مجبوری بری هرچه زودتر یه موقعیت کاری پیدا کنی؟ یا مثلا چون پدر و مادرت ناتوان شدن و باید ازشون مراقبت کنی ترجیح بدی قید آرزوهای بلندپروازانه رو بزنی و برگردی شهر کوچیک خودت؟ یا یه روز از این همه ظلم خسته شی و بخوای زندگیتو وقف کارهای داوطلبانه کنی؟ یا خیلیییییی چیزای دیگه که بچه ها و حتی پدرمادرها برای آینده ی بچه هاشون متصور نیستن و هیچکس امروز نمیدونه آیا انتخاب شما درست تره یا انتخاب عماد جان یا هیچکدوم!

یه جمله ای داره گالان تو کتاب آتش بدون دود، یه جایی از برادرش نظرشو میپرسه و وقتی برادرش میخواد نظرشو بده میگه نه نگو. بذار فک کنیم همین یه راهو داریم. چون اگه شکست بخوریم تا آخر عمر قراره به خودمون بگیم اگه اون راهو دومو رفته بودم اونجوری نمیشد...

حالا هم به نظر من بیاید فکر کنید همین یه راهو دارید. چون من فکر نمیکنم هیچ کدوم از این راه ها بیشتر از دیگری قابل پیش بینی باشند.

دیگه هرچی میخواستم اضافه کنم خودتون گفتین!
کاملا حق با شماست

فاطیما پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1398 ساعت 05:02 ب.ظ

سلام دکتر! من این جمله رو هیچ وقت فراموش نمی کنم... هیچ فرزندی نمی تونه حق پدر و مادر رو رعایت کنه... پس الکی بهشون خوش نباشید... تو این روزگار قشنگ مان فقط پزشکی هست که 100 درصد توش پول هست... خیلی از ما ها علاقه رو فدای نیاز می کنیم.... یعنی به یه کاری علاقه داریم ولی می بینیم به صرفه نیست می ریم سراغ کاری که برامون نون داشته باشه.... عماد هم خدا رو شکر حمایت پدر و مادرش رو داره و می بینه نیاز مالی نداره پس ترجیح می ده بره دنبال علاقه اش..... ببخشید سرتان رو درد آوردم.... یه سوال غیر ربط: من رژیم می گیرم اما حالت ضعف و سستی بهم دست می ده قرصی نمی شناسید که بتونه مکمل رژیمم باشه؟ ممنونم بابت جوابتان

سلام
کاملا حق با شماست
اما یعنی ما تا کی باید حمایتش کنیم؟!
یه جواب غیر ربط: رژیم میتونه باعث کمبود ویتامین ب و د و منیزیوم و ... باشه پس انواع داروهای تقویتی که دارای این مواد هستند برای شما مفیدند

سودا چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1398 ساعت 03:55 ب.ظ

سلام
خیلی قبل ها، همینطور بود! اعتقادها انقدر محکم و قوی بود که از یه آش هم خیلی ها حاجت می گرفتن.
کاش به همین شدت به خود خدا متوسل می شدیم!

سلام
واقعا
یادش به خیر یه زمانی یه سودای وبلاگ نویس هم داشتیم

هیچو چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1398 ساعت 03:27 ق.ظ http://www.hichkade.blogfa.com

سلام یکی بزنید تو دهنش نره انسانی
هنوز نمی دونه تو دنیا چه خبره
من رفتم انسانی چشم بازارو کور کردم بسه

سلام
چشم
با چه شدتی باید بزنم؟

شیرین سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1398 ساعت 10:20 ب.ظ http://khateraha95.blogfa.com/

اخی برای اون خانم
و چرا از عسل نمینویسیدددد
نه توروخدا
اصلا از هردوشون بنویسید
خدا براتون حفظشون کنه

واقعا
چشم
ممنون

بهار سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1398 ساعت 06:10 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

آقای دکتزر خیالتون تخت همه بچه ها اینا رو میگن:))

خب اون که بله

بهار دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1398 ساعت 07:53 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

من دبیرستان میخواستم حسابداری بخونم مامانم نزاشت خودشو به در و دیوار زد که ریاصیت خوبه باید ریاضی بخونی ‌.منم ریاضی خوندم بعد هم شدم مهندس کامپیوتر الان دو ساله به عنوان حسابدار شاغلم و الانم اگه خدا بخواد دارم کارشناسی حسابداری میخونم و پدرم هر روز ازم میپرسه چرا واقعا تو دکتر نشدی من بهت افتخار کنم؟! بهتره بزارید عماد خودش تصمیم بگیره حداقلش اینه که تو اینده مسیری که رفته رو دوست خواهد داشت

فرمایش شما متین
فقط میترسم بعدها نگه من چیزی حالیم نبود شما چرا راهنمایی نکردین

مینو دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1398 ساعت 06:06 ب.ظ http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

چرا مطلب جدید نمینویسید

ای بابا
به این زودی؟

منجوق دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1398 ساعت 04:15 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

نه دیگه همون آش را به شما داده که حاجت روا نشده . خطر از شما گذشته

خب خداروشکر

منجوق دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1398 ساعت 12:15 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

ماجرای آش جالب بود
من داستان این آش را شنیده بودم اما می گویند که آش را فقط باید به خانم ها بدهی و نباید آقایان بخورند و حتی می گن اگه مردی اون آش رو بخوره میره زندون! و حاجت طرف هم براورده نمیشه

ممنون
واقعا؟
حاجتش که برآورده نشد برم آماده بشم برای زندان رفتن آیا؟

B شنبه 30 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 08:59 ق.ظ

سلام. فکر کنم بعد modal verb فعل بصورت ساده بیادا.
Can help
May help
موفق باشید دکتر

سلام
حق با شماست
ظاهرا باید بیشتر روی زبان کار کنم
ممنون

ویرا بانو شنبه 30 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 12:33 ق.ظ http://bano-vira.blog.ir/

سلام آقای دکتر
میخواستم بگم درسته اگه به عماد این حق رو بدید کار خوبیه ولی گاهی اوقات توی اون سن و سال آدم خودش خیلی نمیتونه تصمیم درست رو بگیره
مثلا من حق انتخاب رشته کاملا با خودم بود با اینکه میتونستم برم ریاضی و بعد واسه دانشگاه، کامپیوتر رو انتخاب کنم ولی متاسفانه مسیرم رو اشتباه رفتم(هنرستانی بودم)بعد دانشگاه فهمیدم چقدر پایه ریاضیم ضعیفه و ضربشو خوردم
الان هم ناراضی نیستم ولی اون موقع موفق تر میشدم
امیدوارم شما و عماد تصمیم درست تر رو بگیرید:)

سلام
کاملا حق با شماست
ببینیم چی میشه

زری جمعه 29 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 09:01 ب.ظ

انگاری آش بیشتر برای آقای داروخونه چی اثر کرده:))
در مورد انتخاب رشته ی آقا عماد، خب من وکیلم و واقعیتش اینه تو این رشته بیشتر و زودتر و بهتر از رشته های دیگه میشه پول درآورد اما اینها همه برای وقتی هست که یه نفر بخواد همینجا بمونه و اینجا کار کنه و زندگی کنه اما با این وضعیت موجود که اوضاع مملکت داغونه و عملا همه فکر رفتن هستند واقعیت اینه اگر پسرتون رشته های مهندسی مخصوصا کامپیوتر و یا تو رشته های پزشکی ااحتمالا رشته های غیر دکتری را بخونه (این را خودتون بهتر میدونید از من) بعدا اگر تصمیم به رفتن گرفت خیلی بهتر و راحتتر میتونه تو جامعه جدید کار پیدا کنه و جاگیر بشه. تو این دنیای امروز، بنظرم هر چی تحصیلات آدم با زبان علم دنیا سازگارتر باشه، انتخاب ها وسیع تر میشه. اون هم با این وضعیت مملکت ما. امیدوارم موفق باشه

واقعا
ممنون از لطف شما
حرفتون کاملا منطقیه

الی جمعه 29 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 06:11 ب.ظ http://mamanemicrooei.blogfa.com/

سلام اقای دکتر...بنده خدا خانم ی
انشالله عماد جان هم در رشته ی انتخابیش موفق بشه...
درباره ی عسل هم بنویسید لطفا،خیلی شیرینه...مثل پست قبلتون که تو مدرسه میخواسته موهاشو باز کنه و تکون بده

سلام واقعا
ممنون
چشم

فامس پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 05:20 ق.ظ

بله..
می دونم دکتر... لوپ کلام این بود که باید طبق علاقه واستعداد و نمرات درسیش انتخاب رشته کنید.. می شناسم افرادی رو رشته های تاپه انسانی نخوندن درامدشون ماهی10م هست... وخیلیا رفتن تجربی یابه اجباریابه عشق پزشکی عمرشون تباه شد....

کاملا با شما موافقم
پیروز و سربلند باشید

AE چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 10:31 ب.ظ

دکتر چه همکارهای جالبی دارین شما:)

یکی آش میپزه برای همسر یکی هم یادمه یه بار یه دعا خونده بود که فقط یه مریض بیاد و اتفاق هم افتاده بود :)

+ منم روزی که سال اول دبیرستان مون داشت تموم میشد یه بار مدیر پایه مون اومد پرسید، کسی میخواد بره انسانی که سال بعد انسانی تشکیل بدیم، از کلاس سی نفره ما فقط من دست بلند کردم و الان باز که از عماد خوندم، فکر میکنم اگر کلاس انسانی اون سال تشکیل شده بود چقدر سرنوشتم عوض شده بود و باورم نمیشه الان ۷ سال از اون موقع گذشته!
ان شاءالله که هر رشته ای میره به خیر و برکت باشه هم برای خودش هم شما و دیگران

واقعا
امیدوارم الان زندگی خوبی داشته باشین

فامس چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 10:24 ب.ظ

ای واای.. نصف پیامم نیومده....

واقعا؟
تقصیر من نیست به خدا

واتو واتو چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 05:53 ب.ظ http://zehne-bi-alayesh.blogfa.com

خب بهر حال ایشونم یکی از اوناس ک ما با اونا شدیم هشتاد میلیون . کسی ک هزینه اششو با حق الناس جبران می‌کنه و از خدا زندگی میخاد. شتر گاو پلنگ واضحی بودن ایشون.
بنده از همینجا از نوشتن در مورد آقا عماد حمایت میکنم. بنظرم خیلی یطرفه پی نوشتا عسلی شده بود. خب خوبه ک اگ علاقه داره ب انسانی می‌تونه وکیل دادستان فیلسوف بشه. آخه چرا باید نگران بود

واقعا
آخه مسئله اینه که کارهای عماد دیگه اون قدرها هم وبلاگ پسند نیستن

M.f چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 12:29 ب.ظ http://mrmfarsi.blogfa.com

سلام دکتر
عجب چه داستانی میخواستم نظرمو بگم ولی نگم بهتره
درمورد عماد جان بگم ک من هم تو یه سنی خیلی سلیقه خاصی داشتم ولی الان اهنگای گوش میدم ک مامانمم گوش نمیده و اینکه حالا تو دانشگاه چی دوسداره بخونه؟

انه چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 11:39 ق.ظ http://manopezeshki69.blogsky.com

سلام
بنظرم انسانی خیلی بهتره واتفاقا از رشته خودمون پولسازتر الان که به پزشکا پولی نمیدن والا من که کلی از پولم دست شبکه مونده از فروردین و هنوزم میگن پول نداریم تخصص هم که تا طرح باشی اجازه مطب نداری بعد هم بیمارستانا سالی یه بار ایا پول بدن یا نه!دوستای داداشم وکیلن و واقعا درامدای نجومی دارن که حتی متخصص و فوق تخصص هم ندارن .اونم با 27 سال! سن

سلام
خود من هم کلی طلبکارم هنوز
کاملا حق با شماست

طیبه چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 11:01 ق.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com/

سلام دکتر مهربون
اتفاقا خاطره جالبی نوشتید.دلم هم آش خواست.
دیگه از عسل نمی نویسید؟
از عسل و عماد هردوشون رو بنویسید
دخترخواهر منهم رفت انسانی .همه ی نمره هاش هم عالی بود ولی رفت انسانی و دیشب که خونه ی ما بود کتاب علوم و فنون ادبی (2) رو دستش دیدم و ازش گرفتم خوندم کمی،خیلی خوشم اومد
البته دخترخواهرم این درس رو دوست نداره،بیشتر تاریخ و ایناش رو دوست داره

سلام
ممنونم
چرا انشاالله دفعه بعد
فقط امیدوارم بعدا پشیمون نشه

فامس چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 09:25 ق.ظ

سلام.... خوبید؟؟..
عجب آشی... بیشتر تاثیر عکس داشت... شد آش پرده دری و فاش کننده راز های خانم ی...

سلام
ممنون
واقعا

مظهرگلی چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 03:16 ق.ظ http://mazhar-goli.blogfa.com/

یاد آش های معروف مادربزرگم افتادم . خودش میگه هربار ترشه آش میپزه (یه آش محلی ) یکی تو فامیل بختش وا میشه! ایمان بیاوریم به آش

نوش جان
واقعا

mavi چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 01:08 ق.ظ

اوممم خب مثلا وکیل، روانشناس، مدیر، حسابدار و ... پولدار تر از پزشک وجود نداره؟

البته نگرانیتونو درک می کنم مخصوصا با وضع ناپایدار ایران، شاید این رشته ها خیلی انتخابای امنی نباشن و الآن مسیر تجربی مسیر امن تری هستش ظاهرا. ولی عماد رو هم درک می کنم.
کلا این تشخیص اینکه تا چه حد باید به نوجوونا تو انتخابای مهمی مثل این آزادی عمل داد یکی از سخت ترین کارهاست.

امیدوارم بهترین تصمیمو بگیره و بعدا پشیمون نشه.

کاملا با شما موافقم اما توی این سن گرفتن تصمیم های مهم خیلی هم راحت نیست

رها سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 10:12 ب.ظ http://barayekhodammmm.blogfa.com/

عجبببب

رها سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 08:12 ب.ظ http://barayekhodammmm.blogfa.com/


یعنی واضح نیست اشتباه تایپی بود؟!

نه

یک عدد مامان سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 05:07 ب.ظ http://kidcanser.blogsky

انگار یکدفعه بزرگ میشن
از یکجایی یکدفعه تغییر می کنن
خیلی خوبه که راهش رو انتخاب می کته
درضمن هواوی خیلی موبایل خوبی هست سپهر منم داره

واقعا
البته باید مراقب باشیم که اشتباه نکنه

رها سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 03:34 ب.ظ http://barayekhodammmm.blogfa.com/

یعنی خانوم ف هم میخواستن ازدواج کنم!
عماد یعنی انقدر بزرگ شده
چرا فکر می‌کنه ادبیات توش پول هست؟؟؟ میخواد وکیل شه؟
ب هر حال موفق باشه ... اگه یه آدمی فکرش کار کنه از هر چیزی می‌تونه پول دربیاره.... جالبه ک الان همه دارن برای پزشکی خودشون رو نابود میکنن عماد یهو میخواد بره انسانی ...

فکر نکنم ازدواج شما برای خانم ف مهم باشه
چه عرض کنم

Parya سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 03:09 ب.ظ http://doctorakk1664.blogfa.com

سلام آقای دکتر
یعنی هنوز هم دوره ی این این باورا مونده شایدم دعاش برا این بوده که دزدیاش لو نره
ای جانم خدا عماد و عسل و نگهداره براتون چه خوب که به انتخاباش ارزش میدید ایشالله که موفق شه این گل پسر

سلام
ظاهرا که مونده
شاید
سپاسگزارم

mavi سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.i-write.blogfa.com

من اون زمانا که شروع کردم به خوندن اینجا تقریبا اون برهه ای بود که باید انتخاب رشته ی دبیرستانمو میکردم و کلی دودل بودم و عماد بچه بود!
الآن عماد داره انتخاب رشته می کنه، جلل خالق!
پیر شدیما :((


حالا چرا انسانی نه؟ :)

واقعا عمر و باد دو رقیبند
برای درآمد آینده اش

Marjan سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 06:52 ق.ظ

Salaam Aghaye Dr.
bah bah Ash, enghadr delam Ash khast.
makhsoosan Ashe Reshteh va Ashe mast va Ashe kashk
nooshe janetoon.
be jaye ma ham bokhorin va lezat babarin
mashalah be emad.
the fact that he has his own ideas means that he is confident and very
independent
and they are growing up and need they own time and effort to move to the grown up life.
I have very similar problems with my own son
May God helps all parents through this complicated time

سلام
ممنون از لطف شما
اتفاقا آش رشته بود
Yes, I agree with you
Only God can help us

Bluish سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 12:36 ق.ظ

ماشالا چقد عماد بزرگ شده
انگار همین دیروز بود که عمادم یه وبلاگ داشت و به عنوانیه پسر خیلی کوچیک می‌نوشت
خدا بچه‌هاتونو براتون حفظ کنه آقای دکتر

واقعا چقدر زود گذشت
ممنون از لطف شما

مینو دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 11:40 ب.ظ http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

خیلی جالب بود
ما هم آش میخوردیم تو درمانگاه

ممنون
نوش جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد